باب پنجم گلستان سعدی: در عشق و جوانی، به زبان ساده با معنی کلمات
باب پنجم گلستان سعدی دارای حکایت های جذاب و زیبا در مورد «عشق و جوانی» است، که گزیده ای از آن را در این نوشته برای شما آورده ایم.
کتاب گلستان سعدی دارای نثری آهنگین و آمیخته به نظم است. شیخ اجل با زبانی ساده و بیانی شیوا آن را به رشته تحریر در آورده که شامل هشت باب است. باب ها عبارتند از:
«سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فواید خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تاثیر تربیت»، «آداب صحبت». هر باب دارای حکایت های اغلب کوتاه و گاه بلند است. حکایت هایی شیرین و دلنشین که با پندها و اندرزهای اخلاقی همراه است. شاعر، گاه در برخی از این داستان ها خاطرات و تجربه های ارزشمند عمر پربار و سفرهای سی ساله خویش را بیان می کند که بر جذابیت آن می افزاید.
مطلب خواندنی: جدال سعدی با مدعی
«طوطی و زاغ»
طوطیی را با زاغی در قفس کردند واز قُبح مشاهده ی او مجاهده همی بُرد و می گفت: این چه طلعت مکروه است و هیئتِ ممقوت و منظر ملعون و شمایلِ ناموزون؟ یا غُرابَ البَین بَینی و بَینَکَ بُعدَ المَرِقَینِ.
1-عَلَی الصباح به روی تو هـر که برخیـزد صـباحِ روز سـلامـت بـر او مَـسا بـاشد 2-بد اختری چو تو در صحبت تو بایستی ولی چنان که تویی، در جهان کجا باشد؟
عجب تر آنکه غُراب از مجاورتِ طوطی هم به جان آمده بود و ملول شده. لا حَول کنان از گردش گیتی همی نالید و دست های تغابن بر یکدیگر همی مالید که این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون! لایق قدر من آنستی که با زاغی به دیوارِ باغی خُرامان همی رفتمی.
3-پــارسـا را بــس ایــن قَــدَر زنــدان کــه بــود هــم طــویــلـه ی رنـدان
تا چه گنه کردم که روزگارم به عقوبت آن در سلکِ صحبتِ چنین ابلهی خود رای، ناجنس، خیره درای، به چنین بندِ بلا مبتلی گردانیده است؟
4-کـس نـیـایــد بــه پــای دیــواری کــه بـر آن صـورتــت نـگـار کـنند 5-گــر تــو در بـهـشـت بـاشـد جـای دیــگــران دوزخ اخــتـیـار کـنـنـد
این ضرب المثل بدان آوردم تا بدانی که صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.
6-زاهــدی در ســـمـاع رنــدان بــود زان مـیـان گـفـت شـاهدی بَـلخی 7-گـر مـلـولـی ز مـا تُـرُش مـنـشـین کــه تـو هـم در دهــان مـا تـلخی
8-جـمعی چـو گل و لاله به هم پیوسته تـو هیـزم خـشـک در مـیـانی رُسـته 9-چون باد مخالف و چو سرما نـاخوش چون برف نشسته ای و چون یخ بسته
معنی ابیات شعر:
1- هر کس در هنگام صبح با نگاه کردن به چهره ی تو از خواب برخیزد بامداد روز ایمنی برای او شب تیره و تار شود.
2- کسی باید همنشین تو باشد که چون تو بدبخت باشد هر چند بد طالعی چون تو در جهان وجود ندارد.
3- برای پرهیزگار همین قدر عذاب کافیست که با انسان لاابالی در زندان باشد.
4- کسی در پای دیواری که چهره ی تو بر آن نقش بسته نخواهد آمد.
معنی کلمات:
قبح مشاهده: زشتی دیدار.
مجاهده همی بُرد: رنج و مشقت می کشید.
طلعت: دیدار
مکروه: کریه، زشت
هیئت: صورت، چهره
مَمقوت: نفرت انگیز
مَنظَرِ ملعون: سیما و چهره ی نفرین شده
شمایل: شکل، صورت
ناموزون: ناهماهنگ، ناخوشایند
یا غُرابَ البَین بَینی و بَینَکَ بُعدَ المَرِقَینِ: ای زاغ فراق ای کاش میان من و تو فاصله ای به اندازه مشرق و مغرب باشد.
در بوستان نیز این بیت آمده است: چو طوطی غرابش بود همنشین غنیمت شمارد خلاص از قفس
مجاورت: همسایگی.
لا حَول کُنان: لا حول گویان.
تغابن: اظهار مغبون شدن، دست های تغابن بر یکدیگر مالیدن: با افسوس دست های خود را بر هم زدن.
طالع دون: بخت و سرنوشت فرومایه.
ایام بوقلمون: روزگار رنگارنگ.
آنستی: آن می بود.
همی رفتمی: آن می بود.
خُرامان: با ناز راه رفتن.
پارسا: زاهد و پرهیزگار.
هم طویله: هم آخور، هم بند
رِند: بی بند و بار
تا چه گنه کردم: نمیدانم چه گناهی مرتکب شدم.
عقوبت: مجازات.
سلک صحبت: بند همنشینی
خیره درای: یاوه گوی، بیهوده گوی
اختیار کردن: انتخاب کردن، برگزیدن
وحشت: ترس، نفرت
سماع: در لغت به معنی شنیدن، ولی در اصطلاح صوفیان مجلسی که در آن با شنیدن نغمه های باصفای دل، به خداوند توجه کنند و گاه از سر شوق با آداب و تشریفات خاص، به پای کوبی و دست افشانی می پرداختند.سماع در اینجا به معنی مجلس بزم و آواز و رقص.
شاهد: زیبا رو، خوش چهره
بلخی: اهل بلخ. بلخ از شهرهای بزرگ خراسان قدیم که امروز بقایای آن به صورت ناحیه کوچک با جمعیت کم در افغانستان واقع است.
تُرُش منشین: خشمگین نباش، روی در هم مکش.
رُسته: روییده
«تشنه و برفاب از دست محبوب»
یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی. در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سَمومش مغزِ استخوان بجوشانیدی. از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه ی دیواری کردم، مُترَقب که کسی حَر تموز از من به بَردِ آبی فرو نشانَد که همی نا گاه از ظلمت دهلیزِ خانه ای روشنایی بتافت. یعنی جمالی که زبان فَصاحت از بیان صَباحتِ او عاجز آید، چنان که در شب تاری صبح بر آید یا آب حیات از ظُلمات به در آید، قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق برآمیخته. ندانم به گلابش مُطَیَب کرده بود یا قطره ای چند از گُلِ رویش در آن چکیده. فی الجمله، شراب از دست نگارینش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم.
1-ظَمَأ بِقَلبی لا یَکادُ یُسیغُهُ رَشفُ الزُلالِ وَ لَـو شَرِبـتُ بُحُوراٌ 2-خرم آن فرخنده طالع را که چشم بر چنین روی اوفتـد هر بامداد 3-مستِ می، بیدار گردد نیمه شب مستِ ساقی، روزِ محشر بامداد
معنی شعر:
1- چنان تشنگی در دل دارم که با نوشیدن آب گوارا، حتی به اندازه همه دریاها بنوشم آن را سیراب نمی کند.
2- خوشا به حال آن سعادتمندی که هر صبح نگاهش بر چنین روی زیبایی بیفتد.
3- آن کسی که از جمال ساقی مست باشد صبح روز قیامت بیدار می شود.
معنی کلمات:
نظر با رویی: دلبستگی به چهره زیبا
تموز: تیر ماه که برابر است با ماه دهم از سال رومیان.
حَرور: گرمی آفتاب، باد گرم
بخوشانیدی: می خوشانید: خشک می کرد.
بجوشانیدی: می جوشانید.
ضعف بشریت: ناتوانی انسان.
هجیر: ظهر، شدت گرما.
التجا به سایه ی دیواری کردم: به سایه ی دیواری پناه بردم.
مترقب: در حال انتظار کشیدن، منتظر
حرّ: حرارت، گرما.
بَرد: خنکی، سردی.
همی …بتافت: می درخشید.
دهلیز: راهرو، دالان.
روشنایی: در اینجا چهره ی زیبا.
فصاحت: روانی، شیوایی کلام.
صباحت: زیبایی
تاری: مخفف تاریک.
آب حیات: آب زندگانی، آب بقا یا آب حیوان که نوشیدن آن زندگی جاویدان می بخشد.
ظلمات: تاریکی ها. در قدیم معتقد بودند که چشمه آب حیات در تاریکی است.
عرق: گُلاب از گل سرخ یا هر گل و گیاه خوشبو.
مطیب: خوشبو شده.
فی الجمله: باری، خلاصه اینکه.
شراب: آشامیدنی.
نگارین: زیبا.
حاکایات خواندنی: باب دوم گلستان سعدی در اخلاق درویشان
«خرقه پوشی در کاروان حجاز»
خرقه پوشی در کاروانِ حجاز همراه ما بود؛ یکی از امرای عرب مَر او را صد دینار بخشیده بود تا نفقه ی فرزندان کند. دزدان خَفاجه ناگاه بر کاروان زدند و پاک ببردند؛ بازرگانان گریه و زاری کردن گرفتند و فریادِ بی فایده خواندن.
1-گر تضرع کنی و گر فریاد دزد زر باز پس نخواهد داد
مگر آن درویش صالح که بر قرارِ خویش مانده بود و تغیّری در او نیامده. گفتم: مگر آن معلوم تو را دزد نبرد؟ گفت: بلی بردند ولیکن مرا با آن الفتی چنان نبود که به وقت مفارقت خسته دلی باشد.
2-نـباید بستن اندر چیز و کس دل که دل بـرداشـتـن کـاری است مشکل
گفتم: موافق حال من است آنچه گفتی که مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت افتاد و صدق مودت، به مثابی که قبله ی چشمم جمالِ او بودی و سود و سرمایه ی عمرم وصال او.
3-مـگـر مـلـایـکـه بـر آسـمـان وگـرنه بشر بـه حُسن صورت او در زمی نخواهد بود 4-به دوستی که حرام است بعد از او صحبت که هیچ نطفه چون او آدمی نخواهد بود
ناگهی پای وجودش به گِلِ عدم فرو رفت و دودِ فراق از دودمانش برآمد. روزها بر سر خاکش مجاورت کردم و از جمله در فراقِ او می گفتم این دو بیت:
5-کـاش کـان روز که در پای تو شد خارِ اجل دسـت گـیـتی بـزدی تیـغِ هلـاکم بر سر 6-تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمـم ایـن مـنم بر سـرِ خاکِ تو که خاکم برس
7-آن کــه قــرارش نــگـرفـتـی و خـــواب تـا گـل و نـسـریـن نفـشـاندی نخست 8-گــردش گـیـتـی گُـلِ رویـش بـریـخـت خـار بُـنـان بــر ســر خـاکــش بـرُسـت
بعد از مفارقتِ وی عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس در نوردم و گِرد مجالست نگردم.
9-سودِ دریـا نیـک بودی گــر نبـودی بیم مـوج صحبتِ گُل خوش بُدی گر نیستی تشویش خار دوش چون طاووس می نازیدم اندر باغ وصل دیـگـر امـروز از فـراق یـار مـی پـیچـم چو مار
معنی ابیات شعرها: باب پنجم گلستان سعدی
3- شاید فرشتگان آسمان چهره ی زیبای او را داشته باشند وگرنه در روی زمین کسی به زیبایی او وجود ندارد.
4- قسم به محبت که پس از او همنشینی با دیگری نارواست زیرا از نژاد آدمی کسی به خوبی او نیست.
6- شگفتا کسی که در کنار گور تو ایستاده منم که خاک برسرم باشد.
7- آن کسی که خوابش نمی گرفت تا بر بستر خود گل و نسترن بریزد…
معنی کلمات: باب پنجم گلستان سعدی
خِرقه پوش: درویش پشمینه پوش، صوفی
کاروان حجاز: کاروانی که به حجاز عربستان در رفت و آمد باشد.
اُمرا: امیران
دینار: واحد پول طلا
نفقه: خرج
خفاجه: نام گروهی معروف از راهزنان عرب
زدند: در اینجا یعنی حمله کردند.
پاک: همه
گرفتند: شروع کردند.
فریاد…خواندن: کمک خواستن.
تضرع: گریه و زاری
صالح: نیکوکار
تغیّر: دگرگونی
معلوم: مال و سرمایه.
اُلفت: دلبستگی، انس
مفارقت: جدا شدن از یکدیگر
خسته دلی: پریشان خاطری.
دل برداشتن: دل کندن.
مخالطت: معاشرت
صدق مودت: دوستی راستین.
به مثابی که قبله ی چشمم جمالِ او بودی: تا جاییکه جهت نگاهم چهره ی زیبای او بود.
وصال او: دیدار او.
عدم: نیستی
فراق: جدایی
دودمان: خاندان.
خاک: گور.
مجاورت کردن: مجاور شدن.
اجل: مرگ
بزدی: می زد.
ندیدی: نمی دید.
خاربن: بوته ی خار
عزم کردم: تصمیم گرفتم.
جزم: استوار ، قطعی.
درنوردم: در اینجا کنار گذاشتم.
مجالست: همنشینی و دوستی.
دریافت فایل کامل باب پنجم گلستان سعدی
شما می توانید برای مطالعه حکایت های بیشتر از این باب پس از پرداخت مبلغ و پر کردن فرم زیر فایل مورد نظر را از طریق ایمیل دریافت کنید.
کد مقاله 51: شامل حکایت های (1، 2، 3، 4، 6، 7، 8، 10) به شرح زیر:
- سلطان محمود و ایاز
- خواجه و بنده ی زیبا و بی ادب
- پارسای گرفتار محبت
- دل باخته ی ترک
- دیدار یار عزیز
- مشتاقِ دوست
- قاصد و یار غایب
- دلبستگی در عنفوان جوانی
کد مقاله 52: شامل حکایت های (12، 13، 14، 15، 17، 18) به شرح زیر:
- طوطی و زاغ
- آشتی با دوست
- درگذشت زن و دیدار مادرزن
- تشنه و برفاب از دست محبوب
- خرقه پوشی در کاروان حجاز
- پادشاه عرب و لیلی و مجنون
قیمت مقاله: 10 هزار تومان
شماره کارت: 6280231425253613 به نام لاله مهری یاری، بانک مسکن
دریافت فایل کامل برای عزیزان خارج از کشور
عزیزان خارج از کشور می توانید فایل های کامل را پس از پرداخت از طریق PayPal و پر کردن فرم زیر بصورت ایمیل دریافت کنید.
این حکایت را به دو بخش تقسیم کردیم:
Part 1- Article Number: 51
Part 2- Article Number: 52
Price Per Article: 2.50 USD
Email: nmehryari@icloud.com
در صورت داشتن هرگونه سئوال می توانید به آدرس: support@poopaktravel.com ایمیل ارسال کنید.
باز نشر مطالب سایت پوپک تراول تنها با ذکر نام سایت /https://poopaktravel.com مجاز می باشد.
نویسنده مقاله: باب پنجم گلستان سعدی
خانم هما آقا جعفری، کارشناس ارشد ادبیات فارسی
منبع: باب پنجم گلستان سعدی
کتاب گلستان سعدی به تصحیح و توضیح استاد غلامحسین یوسفی