سهراب سپهری و شعر صدای پای آب همراه با معنی
سهراب سپهری و شعر صدای پای آب: سپهری از جمله شاعران نوپرداز معاصر ایران است که عاشق طبیعت است. نگاه او به گل و خار، پروانه و مگس، یکسان است و هر آنچه که بر روی زمین و خاک است دوست دارد. سپهری همه را به دیدن عاشقانه طبیعت دعوت می کند.
سبک شعر سهراب سپهری و اولین شعر او
اولین شعر سهراب سپهری «رنگ مرگ» نام دارد که به سبک شعر نو یا شعر نیمایی در سال 1330 شمسی سروده شده است.
نگاه عارفانه سپهری به زندگی
به طور کلی «سهراب سپهری» دنیا را با دیدی عارفانه می نگرد. وی به طور قطع با عقاید و نظرات متفکران و عارفان بزرگ ایران و جهان آشنا بوده و آن را باور داشته است. حتی گفته شده فلسفه ی وی به فلسفه ی عارف معاصر هندی«کریشنا مورتی» نزدیک است. البته چون عارفان دنیا تجربه ها و افکار مشترک دارند، می توانند عقاید و سخنان مشترک داشته باشند. حتی اگر از آثار و عقاید هم بی خبر باشند.
دیدگاه عارفانه شاعر بر سراسر شعر وی، به ویژه در آثار اصلی یعنی «صدای پای آب»، «مسافر» و «حجم سبز» وجود دارد. او توانسته عرفان کهن را با زبان، اصطلاحات و نگرشی نو برای نسل هم دوره خویش بیان کند.
مطلب خواندنی: زندگی نامه سهراب سپهری،شاعر نقاش کاشانی
سهراب سپهری و شعر صدای پای آب
یکی از معروفترین شعرهای سهراب سپهری «صدای پای آب» است. در این شعر سپهری، با زبان شعر و تصویر به شرح زندگی دوران گذشته، حال و نیز تفکرات خویش پرداخته است. وی، از زبان ادبی معاصر، واژه های ساده و گاه عامیانه استفاده کرده است.
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم بهتر از برگ درخت.
دوستانی بهتر از آب روان.
سهراب شعر را نخست از اینکه وطنش کاشان، حرفه اش نقاشی است، آغاز می کند. اینکه صاحب هوش و ذوق است و مادر و دوستان خوبی دارد.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
«آگاهی»، استعاره از «روشنی» و «قانون گیاه»، استعاره از طراوت، سبزی و رشد می باشد. پس خدا در نزدیکی ما، در طبیعت و بطور کلی همه جا هست. در قرآن خداوند فرموده: ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده ی من
شاعر می گوید: مسلمانی عارف هستم و قبله من یک گل سرخ. در اینجا کعبه به گل سرخ تشبیه شده است. دلیل شباهت یا وجه شبه: گل سرخ از این جهت به کعبه تشبیه شده که چون کعبه همه نظرها را به خود جلب می کند.
نمازگزار باید با جانماز پاک نماز بخواند و جانماز شاعر، آب، مظهر پاکی می باشد. مهرش نور، او به «نور» سجده می کند. چرا که در قران آمده: «اللهُ نورُالسماواتِ والارضِ..» خداوند نور آسمان ها و زمین است…(1)
دشت سجاده من. شاعر دشت را که جزیی از زمین است گفته، به این معنی که سراسر زمین، می تواند سجده اش باشد.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
پنجره جایگاه ورود نور و روشنایی است. بین نور با وضو از «ماده ضیا» به معنی روشنی است تناسب دارد. پیامبر فرموده اند: « الوضوء نور علی نور». (2)
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
سهراب نمازش را چنان با نیت پاک و خلوص می خواند که تمام ذرات نماز متبلور و لطیف شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد
سر گلدسته ی سرو
شاعر باد را به مؤذنی تشبه کرده که اذانش را بر درخت سروی چون مناره ای بلند و سبز می خواند.
من نمازم را
پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
شاعر بلندی علف را به نمازگزارانی تشبیه کرده است که تکبیره الاحرام (الله اکبری که پس از نیت نماز، بلند گفته می شود.) و موج را به برخاستن نمازگزار هنگام برخاستن در قد قامت (برپا شد نماز) که دو بار در اقامه گفته می شود، تشبیه کرده است و سپهری در پشت سر آنها نمازش را می خواند.
از دید عارفان ایرانی، همه اجزای طبیعت در تسبیح و ستایش خداوند هستند.
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم
می رود باغ به باغ
می رود شهر به شهر
قبله مسلمانان رو به کعبه یا خانه خدا است، اما قبله سپهری برای ستایش خدا در کنار آب و زیر اقاقی ها و سراسر زمین قرار دارد. شاعران، در شعر نو از درخت اقاقیا زیاد نام برده اند.
در اتاق آبی (3) شاعر گفته است: «در خانه ما، روبروی اتاق ظرف ها، یک درخت اقاقیا بود. اقاقیا لب آب روان بود. بهارها، گاه در سایه اش ناهار می خوردیم…».(4)
حجرالاسود من روشنی باغچه است.
بین سیاهی حجرالاسود و روشنی باغچه تضادی وجود دارد که بر زیبایی شعر افزوده است.
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است.
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
در چند جای دیگر هم سهراب به اینکه اهل کاشان است و حرفه نقاشی دارد اشاره کرده است. و قصد دارد در قاب تابلو خود شقایقی بکشد که آواز می خواند و تنهایی ما را طراوت بخشد.
چه خیالی، چه خیالی… می دانم
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است.
ماهی رمز زندگی و حیات است. ولی افسوس که حوض نقاشی سهراب بی ماهی است. چون هر چقدر هم هنرمند ماهی را با مهارت بکشد، باز هم بی جان است.
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سیلک.
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
شاعر از اینجا به بعد از پدر و مادر و اصل و نسب خود و از پدر و مادر انسان نوعی سخن می گوید.
در اسطوره آریایی ها، یعنی نژاد هند و ایران، نخستین آدم، کیومرث زنده ی میراست که چهل سال پس از مرگش، از نطفه وی، دو ساقه ریواس رویید. که تبدیل به دو انسان به نام های، مشی و مشیانه (مانند آدم و حوا) شدند. و بشر از نسل آنها پدید آمد به این سبب سهراب، نسبش را از گیاهی در هند می داند.
نسب شاعر شاید به سفالینه ای در ناحیه سیلک برسد. سیلک منطقه ای باستانی بسیار مهم شامل دو تپه در جنوب غرب کاشان، مربوط به هزاره ششم تا هزاره اول پیش از میلاد، که آثار باستانی ارزشمندی از آنجا کشف شده است.
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها
پشت دو برف
پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمان ها مرده است
پدرم دو سال پیش، قبل از دو بهار و تابستان و زمستان مرد. اما پدر همه انسان ها، هزاران سال پیش مرده است.
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
گاه تماشای زیبایی، غم و اندوه را کاهش می دهد. سپهری گفته است:« وقتی که پدرم مرد نوشتم: پاسبان ها همه شاعر بودند. حضور فاجعه آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من می دانستم و می دانم که پاسبان ها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم.»(5)
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
طبق گفته سهراب که پیشتر آمد، پس از مرگ پدر، مادرش احساس بدبختی می کند و غم او از درک بدبختی مادر، شاعر را متوجه زیبایی خواهرش می کند.
پدرم وقتی مُرد پاسبان ها همه شاعر بودند.
پاسبان مظهر سختگیری و خشونت و شاعر مظهر لطافت و مهربانی است. همانطور که پیش از این گفته شد، هنگام بدبختی، دنیا برای سهراب زیبا جلوه می کرد.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟
سپس بخشی از بار زندگی چون خرید کردن را باید انجام می دادم. همه برای همدردی با من با لطف و عطوفت رفتار می کردند.
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
دلخوشی هایم از بین رفته بود و به جای آن گرفتاری های زندگی را باید به دوش می کشیدم. باید فکر نان می کردم که خربزه آب است.
پدرم نقاشی می کرد.
تار هم می ساخت، تار هم می زد.
خط خوبی هم داشت.
شاعر تا اینجا به معرفی اصل و نسب خود و مرگ پدر پرداخته است. سپس جریان دوران کودکی خود را توصیف می کند.
باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود.
باغ خانه ما در پناه دانایی بود. خانواده سهراب اهل فرهنگ بودند. یا منظور پدر دانای سهراب است، که خانواده زیر سایه او بودند.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
در باغ خانه به طبیعت نزدیک بودیم و زیبایی های آن را احساس می کردیم.
باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ خانه ما علاوه بر درخت و گیاهی که داشت، محل تماشای پرنده و نور بود.
باغ ما شاید، قوسی از دایره سبز سعادت بود.
باغ ما بخش کوچکی از دایره ی بزرگ سعادت و خوشبختی بود. ساده تر اینکه در آنجا خوشبخت بودیم.
میوه ی کال خدا را آن روز، می جویدم در خواب
شاید میوه کال خدا از دید شاعر«سیب» باشد، که رمز آگاهی و معرفت است. و جویدن کالی سیب در کودکی به این معنی است که او به آگاهی و حقیقت نرسیده بود.
آب بی فلسفه می خوردم. توت بی دانش می چیدم.
غرق در دنیای بی خبری و سادگی کودکی بودم و هنوز گرفتار منطق و استدلال عقلی نشده بودم.
ادامه مطلب: قسمت دوم تفسیر شعر صدای پای آب
باز نشر مطالب سایت پوپک تراول تنها با ذکر نام سایت و آدرس /https://poopaktravel.com مجاز می باشد.
نویسنده مقاله: سهراب سپهری و شعر صدای پای آب
خانم هما آقا جعفری، کارشناس ارشد ادبیات فارسی
عالی ….خداقوت
تشکر از توجه شما
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.