منوی دسته بندی

قسمت دوم شعر صدای پای آب سهراب سپهری همراه با معنی

شعر صدای پای آب سهراب سپهری: سهراب سپهری از شاعران معاصر و محبوب «شعر نو» در ایران است. وی اهل ذوق و هنر بود و در نقاشی هم صاحب سبک بود و جایگاه برجسته ای داشت. سپهری هیچ وقت ازدواج نکرد و زندگی خود را صرف مطالعه، سفر، نوشتن اشعار و نقاشی کرد. این شاعر هنرمند در سن 52 سالگی در اثر بیماری به دیار باقی شتافت.

قسمت اول شعر صدای پای آب با معنی

صدای پای آب
صدای پای آب سهراب سپهری

سهراب سپهری کیست؟

سهراب سپهری از شاعران عصر حاضر است که همواره به طبیعت عشق می ورزید. او نگاهی عاشقانه به زمین، خاک، گل و حشرات دارد. نگاه شاعر به دنیا عارفانه است.

سپهری به سرزمین های شرقی سفر کرد و با فرهنگ و ادیان مشرق زمین آشنایی داشت. آگاهی وی از عقاید و نظرات عارفان و فیلسوفان بزرگ ایران و جهان، بر باور و اندیشه وی اثر عمیقی گذاشت. حتی گفته می شود که فلسفه فکری سپهری با عارف معاصر هندی «کریشنا مورتی» نزدیکی زیادی دارد.

دیدگاه عارفانه شاعر در سراسر اشعار وی و به ویژه در آثار برجسته وی یعنی: «صدای پای آب»، «مسافر» و «حجم سبز» به خوبی حس می شود. سبک شعر و نگرش نوی شاعر، باعث آشنایی نسل جدید با عرفان کهن و اندیشه های عرفانی دنیا شده است.

منظومه ی صدای پای آب

شعر صدای پای آب، شعری است که سهراب سپهری در آن با زبان شعر و تصویر به شرح زندگی خود در دوران گذشته و حال پرداخته و از تفکرات خویش سخن گفته است. وی، از زبان ادبی معاصر، واژه های ساده و گاه عامیانه استفاده کرده است.

قسمت اول تفسیر شعر صدای پای آب را در نوشته قبلی آورده ایم و اینک ادامه شعر را همراه با معنی تقدیم خواننده علاقمند می کنیم:

تا انارکی ترکی بر می داشت،

دست فواره ی خواهش می شد.

همین که انار ترک برمی داشت، دست ما با شوق برای کندن آن چون فواره ای می جهید.گویا در گذشته در کاشان تا انار ترک برنمی داشت نباید چیده می شد. کودکان منتظر ترک برداشتن انار بودند تا بچینند.

من اناری را می کنم، به دل دانه می گویم. خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود.

هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش می داد.

شاعر به انار که از میوه های بومی شهر کاشان است توجه خاص دارد و در شعرش زیاد بکار برده است.

تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت.

«چلو» نوعی پرنده کوچک مانند گنجشک، که در بیابان های کاشان وجود دارد. شاید همان چکاوک باشد.

گاه تنهایی، صورتش را به پنجره می چسبانید. شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت.

شاعر به احساس تنهایی و شوق شخصیت انسانی داده و آن را جاندار پنداشته است. شاید منظور از تنهایی، انسانی تنها باشد.

فکر بازی می کرد. زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار.

شاید مراد شاعر در مصرع اول، کودکی که همیشه به بازی فکر می کند و از اندیشه مشکلات و مسایل جدی رهاست. زندگی مثل روزهای عید و دیدن درخت پر از سار، پر از شادمانی و خوشحالی بود وقتی سار ها از درخت بپرند دوران خوش کودکی هم پایان می یابد.

صدای پای آب سهراب

زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود.

یک بغل آزادی بود.

زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود.

قسمت اول شعر صدای پای آب

سهراب سپهری تاکید روی آن وقت دارد. زندگی در آن وقت کودکی، نه وقت دیگر، که پر از شادی و نشاط بود. چون لبریز از نور، عروسک، آزادی و موسیقی بود. موسیقی را به جهت نشاط دادن به زندگی، به حوض پر آب تشبیه کرده است.

سپهری از این قسمت شعر به دوران نوجوانی می پردازد:

طفل پاورچین پاورچین، دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقک ها

شاعر تصویری زیبا از دور شدن تدرجی خود از دوران طفولیت می دهد. کوچه سنجاقک ها، همان کوچه ی دوران کودکی است. دوره ای که کودکان سنجاقک ها را برای گرفتن دنبال می کنند.

بار خود را بستم

رفتم از شهر خیالات سبک بیرون.
دلم از غربت سنجاقک پُر.
من به مهمانی دنیا رفتم.
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان.
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.

کوله بارم را بستم و از شهر رویاهای خوش کودکی بیرون آمدم. در حالیکه فکر دور شدن مرا غمگین می کرد، قدم به دنیای آگاهی گذاشتم و با اندوه و عرفان آشنا شدم و به سوی ایوان روشنی بخش دانش حرکت کردم. دانش آگاهی دهنده و روشنی بخش، به ایوان چراغانی تشبیه شده است.

رفتم از پلّه ی مذهب بالا، تا ته کوچه ی شک، تا هوای خنک استغنا.

رسیدن شاعر به استغنای عرفان و رسیدن به دوست (خداوند بی نیاز)، وی را از هر چیز بی نیاز می کند.

تا شب خیس محبت رفتم

چون محبت وعشق لطیف است، آن را به به شب خنک و بارانی تشبیه کرده است.

رفتم

رفتم تا زن

تا چراغ لذت

تا سکوت خواهش

تا صدای پر تنهایی

من آنچه را که می خواستم تجربه کردم، تا به سکوت خواهش رسیدم، آنگاه تنهایی را برگزیدم. تنهایی به مرغ یا فرشته ای با بال و پر تشبیه شده، و شاید فرشته ی پیام آور جبریل مورد نظر شاعر باشد.

سهراب سپهری در اینجا شرح سیر و سفر خود را در آفاق و انفس بیان می کند. از دید او، وجود هر چیز در این جهان حکمتی دارد و همه چیز زیبا و درست همانی است که باید باشد، حتی اگر در ظاهر بد باشد:

چیزها دیدم در روی زمین: کودکی دیدم، ماه را بو می کرد

ماه در اینجا به گل تشبیه شده است. کودکان ساده دل و پاک ضمیر که ماه را چون گل می بینند.

قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد.

روشنی به پرنده ای در قفس تشبیه شده که در پشت قفس بی در پرپر می زد.

نردبانی که از آن، عشق می رفت به بام ملکوت

نردبان و بام نشانه ی عشق آسمانی و عرفان است. بام ملکوت می تواند اضافه تشبیهی یا اضافه استعاری باشد.

من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید.

نور را در هاون می کوبید تا آن را در غذای ظهر بریزد.

ظهر در سفره ی آنان نان بود، سبزی دوری شبنم بود، کاسه ی داغ محبت بود.

«دوری» بشقاب بزرگ را می گویند. غذای آنها ساده از نان و سبزی بود. شبنم تازگی و طراوت است و در سفره ایشان کاسه ای از محبت و دوستی بود.

من گدایی دیدم

در به در می رفت آواز چکاوک می خواست.

و سپوری که به یک پوسته ی خربزه می برد نماز

بره ای را دیدم، بادبادک می خورد

من الاغی دیدم، یونجه را می فهمید

در چراگاه «نصیحت» گاوی دیدم سیر

برّه، پره را به ذهن متبادر می کند که با بادبادک تناسب دارد. در بسیاری موارد قدرت پیش بینی خواننده را در محور همنشینی به صفر می رساند. مثلا بره ای را دیدم… می خورد. چه را؟ بادبادک در عرف زبان با خوردن همنشین نمی شود و از این قبیل است فهمیدن یونجه. بین الاغ و فهمیدن یونجه تضاد است. مصراع آخر طنز است. زیرا گاو سمبل نفهمیدن است و ثانیا سمبل پرخوری و بدین اعتبار قاعدتا نه باید نصیحت را بفهمد و نه سیر شود.»

شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت: «شما»

گل سوسن در ادبیات فارسی، ده زبان دارد ولی لال است. خطاب کردن «شما» به گل سوسن که لال است، دارای تضاد است. در واقع سپهری به ستایش از شاعری پرداخته که با احساس لطیف به شعور رسیده است.

من کتابی دیدم

واژه هایش همه از جنس بلور

کاغذی دیدم از جنس بهار

موزه ای دیدم دور از سبزه

من موزه ای دیدم که از طبیعت دور بود.

مسجدی دور از آب

در اینجا مسجد که مکان پاکی است دور از آب نمی تواند باشد. می توان گفت: طنز است.

سر بالین فقیهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال.

در اینجا شاعر به طنز می گوید: فقیه عمری به سوال دیگران پاسخ گفته در حالیکه عمر خود را بیهوده تلف کرده بود و خود او، هزاران سئوال بی جواب داشت و همین امر سبب ناامیدی او هنگام مرگ شده بود.

قاطری دیدم بارش «انشاء»

قاطر چهارپایی که سمبل نادانی نفهمی است و طنز و کنایه ای دارد به افراد نادانی که لفاظی می کنند بدون اینکه اهل عمل باشند.

به قول سعدی:

نه معلم بود و نه دانشمند

چارپایی بر او کتابی چند

در قرآن مجید هم درباره عالمان بی عمل آمده:
کَمَثلِ الحِمارِ یَحمِلُ اَسفاراً (سوره جمعه، آیه ی 5) مانند خری که کتاب هایی حمل می کنند.

اشتری دیدم بارش سبد خالی «پند و امثال».

پند و مثل های بی محتوایی که قابل اجرا نباشد به سبدی خالی تشبیه شده است.

عارفی دیدم بارش «تنناها یاهو»

کسی را دیدم که در ظاهر رفتاری شبیه عارف داشت و ادای آنها را در می آورد و چون عرفا یا هو بر زبان می راند.

باز نشر مطالب سایت پوپک تراول تنها با ذکر نام سایت و آدرس /https://poopaktravel.com مجاز می باشد.

مقاله خواندنی: گردشگری ادبی چیست

‫6 نظر

  • رضا گفت:

    ممنونم واقعن
    خیلی بهره مند شدم
    کاش ادامه شعر هم بنویسید و توضیح بدید

  • علی گفت:

    درود خیلی زیبا و عالی سپاسگزارم

  • سعید گفت:

    بعضی از موارد خیلی معانی عمیق تر و فنی تر دارند که خوب توصیف نشده

    • Poopak گفت:

      سلام به شما،
      ممنون که نظرتون رو گفتین، بطور کلی مطالب ادبی این سایت برای آشنایی مخاطب عام نوشته شده و به موارد فنی و تخصصی ادبی پرداخته نشده است. حتما سایت های تخصصی ادبیات فارسی برای شما مخاطب خاص مفیدتر خواهند بود.

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *