داستان لیلی و مجنون در شعر نظامی گنجوی با معنی
داستان لیلی و مجنون شاهکار ادبی نظامی گنجوی است که به وصف عشق دو دلداده, دو عاشق در دل بیابان های اعراب می پردازد. نظامی با سعی و دقت فراوان، اوج هنر خود را در وصف این داستان عاشقانه به کار برده است.
می توانید همه مطالب ادبی را ببینید.
خلاصه داستان واقعی لیلی و مجنون
داستان لیلی و مجنون به عنوان داستانی واقعی در منابع عرب زبان آمده است: مجنون پسری است به نام قیس بن معاذ از قبیله بنی عامر و لیلی دختری از قبیله ای دیگر. لیلی و قیس در کودکی بزغاله و بره ها را به صحرا می بردند و آنجا با هم آشنا می شوند. به تدریج که بزرگ می شوند قیس دیوانه وار عاشق لیلی می شود. یعنی هر روز و هر شب در وصف لیلی شعر می گوید و از شنیدن اسمش هم متحول می شود. به همین دلیل لقب «مجنون» می گیرد.
مطلب خواندنی: نصیحت نظامی به پسرش
پدر مجنون هرچه می کوشد پسرش را از این عشق رها کند موفق نمی شود. پس سرانجام به خواستگاری لیلی می روند. اما پدر لیلی رضایت نمی دهد و پس از چندی لیلی را به عقد مرد دیگری در می آورد. از این پس مجنون سر به بیابان ها می گذارد و با حیوانات همدم می شود. هر چه اطرافیان می کوشند درد عشق او را تسکین دهند نمی توانند و سرانجام در بیابان روی شن ها می میرد.
البته نظامی شعرش را با آشنایی دو عاشق در مکتب خانه و مدرسه شروع می کند. شاعر بسیار زیبا و لطیف پیامهای عاشقانه، وصف زیبایی لیلی، صفت عشق مجنون و کل داستان را وصف می کند.
مطلب خواندنی: بهترین حکایات گلستان سعدی با معنی
شروع داستان لیلی و مجنون
گوینده ی داستان چنین گفت
آن لحظه که درّ این سخن سُفت
«درّ سخن سفتن» یعنی سخنانی گرانبها چون مروارید گفتن. درّ: مروارید. سُفتن: سوراخ کردن
وصف پدر مجنون
کز ملک عرب بزرگواری
بوده است به خوبتر دیاری
یعنی یکی از بزرگان عرب که در سرزمین خوبی حکومت می کرد.
********
بر عامریان کفایت او را
معمورترین ولایت او را
یعنی در میان عامریان که نام یکی از قبایل عرب (بنی عامر) است نام خوبی به جهت اداره امور داشت و آبادترین ولایت یا استان برای او بود.
خاک عرب از نسیم نامش
خوش بوی تر از رحیق جامش
به خاطر خوش نامی او، خاک عرب از شراب خالص و ناب خوش بوتر بود. رحیق: شراب خالص.
سلطان عرب به کامکاری
قارون عجم به مالداری
در میان اعراب به موفقیت شهرت داشت و در بین غیر عرب به ثروتمندی. قارون: مردی از بنی اسرائیل معاصر موسی (ع) که بسیار توانگر بود.
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال در او چو مغز در پوست
مهمان نواز بود و خوشبختی و بهروزی در زندگی داشت.
حسرت پدر مجنون از بی فرزندی
هر چند خلیفه وار مشهور
از بی خلفی چو شمع بی نور
هر چند مثل خلیفه مشهور بود ولی از بی فرزندی و بی جانشینی مثل شمع بدون نور بود.
محتاج تر از صدف به فرزند
چون خوشه به دانه آرزومند
صدف به مروارید نیازمند است و خوشه گندم و جو به دانه. نظامی، آرزوی فرزند داشتن بزرگ عرب را تشبیه کرده است.
در حسرت آن که دست بختش
شاخی به بَرآرد از درختش
همواره در این حسرت بود که بختش یاری کند و شاخه ای از درخت او میوه دهد. یعنی صاحب فرزند شود. بَر: میوه.
یعنی که چو سرو بُن بریزد
سروی دگرش ز بُن بخیزد
یعنی هنگامی که «سرو بُن» یا «درخت سرو» از میان برود از ریشه ی آن سروی دیگر بروید (فرزند جانشین پدر شود). بُن: ریشه.
تا چون به چمن رسد تَذَروی
سروی بیند به جای سروی
تَذَرو مرغ معروف خوشرفتاری است که در شعر آن را عاشق سرو می خوانند. یعنی وقتی مرغ به چمنزار آمد سروی به جای سرو از بین رفته ببیند (فرزند به جای پدر).
گر سرو بن کهن نبیند
در سایه ی سرو نو نشیند
اگر مرغ، سرو قدیمی و پیر را نیافت، سرو نوپا و جدید را ببیند.
می کرد بدین طمع کَرَم ها
می داد به سائلان درمها
به آرزوی داشتن فرزند، به گدایان بخشش ها می کرد. کرم: بخشش. سائل: گدا. درم: پول نقره.
دُر می طلبید و دُر نمی یافت
وز جستن دُر عنان نمی تافت
در آرزوی مروارید (فرزند) بود و پیدا نمی کرد. دست از آرزویش بر نمی داشت.
مطلب خواندنی: زیباترین غزلیات حافظ با معنی
به دنیا آمدن مجنون
ایزد به تضرعی که شایست
دادش پسری چنانکه بایست
خدواند در پاسخ به حاجت و زاری کردن او، نعمت شایسته ای یعنی پسری در خور او عنایت کرد.
نورسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل؟ هزار چندان
نوزاد پسر مثل گل نوشکفته مثل انار خندان، بلکه هزار بار بهتر و زیباتر از انار و گل. «چه نار و چه گل؟»: یعنی نار و گل چیست؟
روشن گُهری ز تابناکی
شب روز کن سرای خاکی
یعنی مثل گوهر درخشانی که روشنی بخش سرای خاکی یا زمین است.
چون دید پدر جمال فرزند
بگشاد در خزینه را بند
******
فرمود ورا به دایه دادن
تا رسته شود ز مایه دادن
یعنی دستور داد دایه ای بگیرند تا او را شیر داده و پرورش پیدا کند. مایه دادن: شیر دادن.
دورانش به حکم دایگانی
پرورد به شیر مهربانی
دایه با دلسوزی و محبت کودک را پرورش داد.
هر شیر که در لبش سرشتند
حرفی ز وفا بر او نوشتند
از همان کودکی عشق و وفاداری را با شیر و جان او می آمیختند. عاشقی در او فطری شد.
گفتی که به شیر بود شهدی
یا بود مهی میان مهدی
انگار که عسل و شهدی در شیر او بود و در گهواره اش ماه روی زیبارویی بود.
آن مه چو دو هفته بود رفته
شد ماه دو هفته در دو هفته
آن مه (آن ماه روی) کنایه از مجنون کودک است دوهفته از عمرش گذشته بود که مثل ماه شب چهارده تمام و کامل بود.
شرط هنرش تمام کردند
قیس هنریش نام کردند
آنچه لیاقتش بود در حقش انجام دادند و او را قیس صاحب هنر نامیدند.
چون بر سر این گذشت سالی
بفزود جمال را کمالی
*****
سالی دو سه در نشاط و بازی
می رست به باغ دلنوازی
*****
چون شد به قیاس هفت ساله
آمود بنفشه گرد لاله
وقتی هفت ساله شد، موی زلفش مثل بنفشه به دور چهره گلگون چون لاله اش آراسته شد.
از هفت به ده رسید سالش
افسانه ی خلق شد جمالش
ده ساله که شد، جمال و زیباییش مثل افسانه بین مردم شهرت پیدا کرد.
هر کس که رُخَش ز دور دیدی
بادی ز دعا بدو دمیدی
هرکس صورت زیبایش را میدید، دعایی می خواند و بر او فوت می کرد.
مطلب پیشنهادی: جدال سعدی با مدعی
اولین دیدار لیلی و مجنون
شد جان پدر به او شاد
از خانه به مکتبش فرستاد
*****
دادَش به دبیرِ دانش آموز
تا رنج برد بر او شب و روز
او را به آموزگار سپرد تا دانش بیاموزد.
جمع آمده از سر شکوهی
با او به موافقت، گروهی
چون قیس فرزند رئیس قبیله بنی عامر بود تنها به مکتب نمی رفت و گروهی از کودکان او را همراهی می کردند.
هر کودکی از امید و از بیم
مشغول شده به درس و تعلیم
هر بچه ای به امید باسواد شدن و یا از ترس تنبیه به درس خواندن مشغول بود.
با آن پسران خرد پیوند
هم لوح نشسته دختری چند
در بین پسران نازک اندام، دختری هم درس ایشان هم بود. هم لوح: هم درس.
هر یک ز قبیله ای و ز جایی
جمع آمده در ادب سرایی
منظور از ادب سرا، دبستان یا مکتب خانه است.
قیس هنری به علم خواندن
یاقوت لبش به دُر فشاندن
قیس هنرمند مشغول علم آموختن و لبان چون یاقوتش کلماتی زیبا چون مروارید گفتن.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله
آن دختر یا لیلی، از قبیله ای دیگر بود و مثل مرواریدی که سوراخ نشده گرانبها بود و هم طویله یا هم درس قیس بود. هم طویله به معنی رشته گردنبند که گوهرها کنار هم قرار دارند. منظور هم کلاسی است.
مطلب پیشنهادی: زندگی نامه و آثار حکیم ابوالقاسم فردوسی
وصف خوبی لیلی
آفت نرسیده دختری خوب
چون عقل به نام نیک منسوب
دختری خوب و خوشنام بود.
آراسته لعبتی، چو ماهی
چون سرو سهی نظاره گاهی
معشوقه و محبوبی زیبا، که چون سرو راست قامت همه به او نگاه می کردند. سرو سهی: سرو راست قامت.
ماه عربی به رخ نمودن
تُرک عجمی به دل ربودن
واژه تُرک در شعر فارسی به معنی زیباروی است.
زلفش چو شبی رُخش چو باغی
یا مشعله ای به چنگ زاغی
روی زیبا و روشن در میان زلف های سیاه به مشعلی در دست زاغی تشبیه شده است.
کوچک دهنی بزرگ سایه
چون تَنگ شکر فراخ مایه
صاحب دهان کوچک و با وقار (بزرگ سایه)، مثل لنگه بار شکر باارزش و گرانبها. (تنگ: جوال، لنگه بار. فراخ مایه: باارزش).
محجوبه ی بیت زندگانی
شه بیت قصیده جوانی
یعنی لیلیِ پوشیده در حجاب، شاه بیت یا زیباترین بیت قصیده زندگانی بود.
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لَیل و نام لِیلی
هر دلی عاشق او می شد و گیسویش چون شب سیاه بود.
باز نشر مطالب سایت پوپک تراول تنها با ذکر نام سایت و آدرس /https://poopaktravel.com مجاز می باشد.
نویسنده: خانم هما آقاجعفری، کارشناس ارشد ادبیات فارسی
منبع: کتاب لیلی و مجنون، به کوشش عبدالمحمد آیتی