شعر ای چارده ساله قرة العین با معنی، نصیحت پدرانه نظامی به پسرش
شعر ای چارده ساله قرة العین، یکی از اشعار زیبای نظامی گنجوی در نصیحت به پسرش محمد است. نظامی در ابتدای اثر شاهکار خود «لیلی و مجنون»، به پسرش نصیحت می کند که از خردسالی و کودکی به دنبال علم آموزی و ادب باشد. بعضی بیت ها که در مورد سخن کوتاه و نیکو گفتن سروده شده به صورت ضرب المثل درآمده است. مثلا بیت زیبای: «کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا زاندک تو جهان شود پر».
شعر ای چارده ساله قرة العین
مطلب خواندنی: حکایات گلستان سعدی با معنی
شعر ای چارده ساله قرة العین با معنی
ای چارده ساله قرة العین
بالغ نظر علوم کونین
«چارده ساله» خطاب به فرزندش محمد است که در این زمان چهارده سال داشته است. «قرة العین» آنکه باعث خنکی و روشنایی چشم گردد، نور دیده. فرزند را قرة العین گویند.
معنی مصرع دوم: اکنون به مرحله ای رسیده ای که می توانی در علوم دو جهان بنگری و تعمق کنی.
«نظر» به معنی نگریستن. بالغ نظر: آگاه و با شعور. کون به معنی هستی است و کونین یعنی دو جهان دنیا و آخرت.
آن روز که هفت ساله بودی
چون گل به چمن حواله بودی
همچنان که چمن جایگاه گل است، تو نیز مشغول بازی در چمن بودی. «حواله بودی» یعنی سپرده شده بودی.
و اکنون که به چهارده رسیدی
چون سرو به اوج سر کشیدی
*****
غافل منشین نه وقت بازی است
وقت هنر است و سرفرازی است
*****
دانش طلب و بزرگی آموز
تا بِه نگرند روزت از روز
«تا به نگرند…»: تا هر روز تو را از روز پیش بهتر ببینند. روز به روز بهتر شوی.
مطلب خواندنی: جدال سعدی با مدعی
*****
نام و نَسَبَت به خردسالی است
نسل از شجر بزرگ خالی است
در خردسالی نیاز به نام و نَسَب داری، یعنی که بدانند نام و فامیل تو چیست و پسر کیستی.
درخت بارور و تناور خود معرف خود است و نیاز به نسب ندارد. یعنی وقت بزرگ شدی مثل یک شجر بزرگ یا درخت بزرگ و تناور نیازی به نام و نسب خانوادگی نداری.
*****
جایی که بزرگ بایدت بود
فرزندی من ندارت سود
باید خودت بزرگ و نامدار باشی، فرزند من بودن برایت سود و فایده ای ندارد.
*****
چون شیر به خود سپه شکن باش
فرزند خصال خویشتن باش
یعنی مثل شیر به خودت مطمئن و شجاع باش. به فرزند کسی بودن محتاج نباش بلکه به خصلت ها و لیاقت خودت تکیه کن. خصال: جمع خصلت.
*****
دولت طلبی، سبب نگه دار
با خلق خدا ادب نگه دار
یعنی: اگر خواستار نیکبختی و اقبال هستی، باید وسیله رسیدن به آن را به چنگ آری. دولت: نیکبختی و اقبال. سبب: علت، وسیله.
*****
آنجا که فسانه ای سگالی
از ترس خدا مباش خالی
سگالیدن: اندیشیدن. یا سخن بد گفتن
*****
وان شغل طلب ز روی حالت
کز کرده نباشدت خجالت
یعنی کاری طلب کن که مناسب حال و استعداد تو باشد و از کار خود شرمنده نشوی.
*****
گر دل نهی ای پسر بدین پند
از پند پدر شوی برومند
اگر دلت را متوجه این نصیحت پدر کنی، کامیاب و برومند می شوی.
مطلب پیشنهادی ما: حکایت پهلوان جاهل از گلستان سعدی
*****
گرچه سر سروریت بینم
و آیین سخنوریت بینم
یعنی اگرچه می بینم قصد سروری داری و سخنوری قابل هستی. سر سروری: آهنگ و قصد سروری.
*****
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
یعنی: درباره شعر و هنر آن فکر نکن. چون شعر هرچه دروغتر باشد (تخیلی تر باشد)، بهتر است. فن: هنر و صناعت. اکذب: کذب تر یا دروغتر. احسن: نیکوتر.
*****
زین فن مَطَلب بلندنامی
کان ختم شده است بر نظامی
در اندیشه آن مباش که در شعر بلند آوازه و مشهور (بلندنام) گردی، زیرا این هنر بر نظامی ختم شده است. یعنی شاعر بلند آوازه ای پس از نظامی نخواهد آمد.
*****
نظم ار چه به مرتبت بلند است
آن علم طلب که سودمند است
شعر و متن منظوم اگرچه عالی و گرانقدر است، ولی به دنبال علمی برو که سودمند باشد.
*****
در جدول این خط قیاسی
می کوش به خویشتن شناسی
یعنی اکنون که سر به تفکر فرو برده ای تا از میان علوم کدام علم را برگزینی (مثل استاد هندسه که برای یافتن مقدار زاویه تفکر می کند و با جدول قیاس زوایا کار می کند) تو قبل از هر علمی علم خودشناسی را فراگیر.
*****
در ناف دو علم بوی طیب است
وان هر دو فقیه یا طبیب است
یعنی دو علم هست که نیکو و خوب است. یکی فقیه و عابد و دیگری طبیب یا پزشک.
ناف: مراد نافه است و آن کیسه ای است به حجم یک نارنج در زیر شکم جنس نر آهوی خُتَن. نافه دارای منفذی است که از آن ماده ای قهوه ای رنگ روغنی شکل خارج می شود که خوشبوست و به مُشک موسوم است. طیب: یعنی بوی خوش.
مطلب خواندنی: سفر از دیدگاه سعدی
*****
می باش فقیه طاعت اندوز
اما نه فقیه حیلت آموز
*****
می باش طبیب عیسوی هش
اما نه طبیب آدمی کش
«طبیب عیسوی هش» یعنی: یعنی طبیبی مثل عیسی (ع) که بیماران را شفا می دهد و مردگان را زنده می کند. هش: مخفف هوش.
*****
گر هر دو شوی بلند گردی
پیش همه ارجمند گردی
هر دو یعنی: هم طبیب و هم فقیه.
*****
می کوش به هر ورق که خوانی
کان دانش را تمام دانی
*****
پالانگریی به غایت خود
بهتر ز کلاهدوزی بد
یعنی اگر پالان دوز ماهری باشی بهتر است از اینکه کلاهدوز بدی باشی. پالانگری: پالان دوزی، به غایت خود: در نهایت و در حد کمال.
*****
گفتن ز من از تو کار بستن
بی کار نمی توان نشستن
نصیحت از من و عمل کردن از تو، انسان بدون کار و عمل مفید تمی تواند باشد.
*****
با آنکه سخن به لطف آب است
کم گفتن این سخن صواب است
هر چند سخن تو در لطافت و روانی مانند آب باشد، باز هم بهتر است کمتر سخن گویی.
*****
آب ار چه همه زلال خیزد
از خوردن پر ملال خیزد
خیزد: پدید آید، ظاهر شود. خوردن پر: بسیار خوردن.
*****
معنی شعر کم گوی و گزیده گوی چون در
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
تا زاندک تو جهان شود پر
سخن انتخاب شده و نیکو بگو تا همچون مروارید با ارزش باشد و همان سخن اندک اثر گذار باشد.
*****
معنی شعر لاف از سخن چو در توان زد
لاف از سخن چو دُر توان زد
آن خشت بود که پُر توان زد
درباره سخن کوتاه و پسندیده می توان خودستایی کرد و لاف زد. اما سخن بی ارزش فراوان است همچون خشت.
*****
معنی شعر یک دسته گل دماغ پرور
یک دسته گل دماغ پرور
از خرمن صد گیاه بهتر
یک دسته گل خوشبوی معطر از صد خرمن گیاه بهتر و نیکوتر است. منظور همان سخن کوتاه نیکوست. دماغ: مغز سر. دماغ پرور: پرورنده ی دماغ، آنچه مغز را فرح بخشد.
*****
گر باشد صد ستاره در پیش
تعظیم یک آفتاب از آن بیش
*****
گرچه همه کوکبی به تاب است
افروختگی در آفتاب است
اگرچه همه ستارگان درخشنده هستند، اما تابش پر نور، فقط از آفتاب برمی آید. تاب: تابش و درخشندگی.
باز نشر مطالب سایت پوپک تراول تنها با ذکر نام سایت /https://poopaktravel.com مجاز می باشد.