عاشق شدن لیلی و مجنون بر یکدیگر در شعر نظامی همراه با معنی
عاشق شدن لیلی و مجنون بر یکدیگر اتفاقی است که در ابتدای داستان طولانی و زیبای لیلی و مجنون در شعر نظامی گنجوی اتفاق می افتد. نظامی این داستان را با شور و احساس زیاد بیان می کند تا خواننده را با حال و روز مجنونِ عاشق آشنا کند. نظامی با تشبیه و تصویرسازی های زیبا و ساده خواننده را به همراهیِ با مجنون و سوز و گدازِ جدایی از لیلی دعوت می کند. مثلا در مورد حال مجنون می گوید:
از باد صبا دم تو جوید
با خاک زمین غم تو گوید
گر آتش عشق تو نبودی
سیلاب غمت مرا ربودی
در اینجا شاعر از چهار عنصر اصلی باد، خاک، آتش و آب به زیبایی برای توصیف عشق مجنون استفاده کرده است.
چون ممکن است برخی از کلمات یا اصطلاحات دشوار باشد، ما برای علاقمندان فایل کامل همراه با معنی و تفسیر این قسمت را آورده ایم. برای دیدن قسمت اول شعر روی لینک زیر کلیک کنید.
قسمت اول شعر لیلی و مجنون نظامی
عاشق شدن لیلی و مجنون بر یکدیگر
عشق آمد و خام جام درداد
جامی به دو خوی خام درداد
عشق آمد و جامی از شراب خام (خام جام) را به دو کودک بی تجربه و نپخته (خوی خام) داد (منظور عاشقی در کودکی است).
مستی به نخست باده، سخت است
افتادن نافتاده سخت است
مست شدن کسی که هرگز مست نشده و زمین نخورده برای اولین بار سخت است (عشق دوران کودکی).
چون از گل مهر بو گرفتند
با خود همه روز خو گرفتند
به هم مهر و محبت پیدا کردند و هر روز بهم خو می گرفتند.
ببینید: نصیحت نظامی به پسرش
هر روز که صبح بر دمیدی
یوسف رخ مشرقی رسیدی
هر روز که صبح زیباروی، چون یوسف فرا می رسید یا طلوع می کرد …(یوسف رخ مشرقی کنایه از صبح صادق است)
کردی فلک ترنج پیکر
ریحانی او ترنجی از زر
آسمان، ترنج زرین خورشید را چون هدیه ای تقدیم صبح می کرد.
ترنج پیکر: دارای پیکری چون ترنج، کروی.
ریحانی: هدیه یا پیشکش.
ترنجی از زر: ترنج زرین، کنایه از خورشید طلایی رنگ صبحگاه است.
لیلی ز سر ترنج بازی
کردی ز زنخ ترنج سازی
اگر علاقمند به دانستن معنی این شعر هستید، انتهای مقاله را ببینید!
شد قیس به جلوه گاه غنجش
نارنج رخ از غم ترنجش
چون یک چندی براین برآمد
افغان زد و نازنین برآمد
عشق آمد و کرد خانه خالی
برداشته تیغ لاابالی
غم داد و دل از کنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد
زان دل که به یکدگر بدادند
در معرض گفتگو فتادند
این پرده دریده شد ز هر سوی
وان راز شنیده شد به هر کوی
کردند به هم بسی مدارا
تا راز نگردد آشکارا
***
بادی که ز عاشقی اثر داشت
برقع ز جمال عشق برداشت
کردند شکیب تا بکوشند
وان عشق برهنه را بپوشند
در عشق شکیب کی کند سود
خورشید به گل نشاید اندود
چشمی به هزار غمزه غماز
در پرده نهفته چون بود راز
زلفی به هزار حلقه زنجیر
جز شیفته بودنش چه تدبیر؟
زان پس چو به عقل بیش دیدند
دزدیده به روی خویش دیدند
چون شیفته گشت قیس را کار
در چنبر عشق شد گرفتار
از عشق جمال آن دلارام
نگرفت به هیچ منزل آرام
در صحبت آن نگار زیبا
می بود و لیک ناشکیبا
یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد
***
آنان که نه اوفتاده بودند
مجنون لقبش نهاده بودند
او نیز به وجه بینوایی
می داد بدان سخن گوایی
از بس که سخن به طعنه گفتند
از شیفته، ماه نو نهفتند
از بس که چو سگ زبان کشیدند
ز آهو بره سبزه را بریدند
لیلی چو بریده شد ز مجنون
می ریخت ز دیده دُرِّ مکنون
مجنون چو ندیدی روی لیلی
از هر مژه ای گشاد سیلی
می گشت به گرد کوی و بازار
در دیده سرشک و در دل آزار
می گفت سرودهای کاری
می خواند چو عاشقان به زاری
او می شد و می زدند هر کس:
«مجنون مجنون» ز پیش و از پس
او نیز فسار سست می کرد
***
دیوانگیی درست می کرد
خون جگرش به دل برآمد
وز دل بگذشت و بر سر آمد
او در غم یار و یار از او دور
او پر غم و غمگسار از او دور
چون شمع به ترک خواب گفته
ناسوده به روز و شب نخفته
هر صبحدمی شدی شتابان
سرپای برهنه در بیابان
او بنده ی یار و یار در بند
از یکدیگر به بوی خرسند
هر شب ز فراق بیت خوانان
پنهان رفتی به کوی جانان
در بوسه زدی و بازگشتی
باز آمدنش دراز گشتی
رفتنش به از شمال بودی
باز آمدنش به سال بودی
در وقت شدن هزار پر داشت
چون آمد خار برگذر داشت
گر بخت به کام او زدی ساز
هرگز به وطن نیامدی باز
مطلب پیشنهادی: جدال سعدی با مدعی
صفت عشق مجنون
سلطان سریر صبح خیزان
سر خیل سپاه اشکریزان
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی پاکبازی
کیخسرو بی کلاه و بی تخت
دل خوشکن صد هزار بی رخت
اقطاع ده سپاه موران
اورنگ نشین پشت گوران
مجنون غریب دلشکسته
دریای ز جوش نا نشسته
یاری دو سه داشت دلرمیده
چون او همه واقعه رسیده
با این دو سه یار، هر سحرگاه
رفتی به طواف کوی آن ماه
بیرون ز حساب نام لیلی
با هیچ سخن نداشت میلی
هر کس که جز این سخن گشادی
نشنیدی و پاسخش ندادی
آن کوه که نجد بود نامش
لیلی به قبیله هم مقامش
***
از آتش عشق و دود اندوه
ساکن نشدی مگر به آن کوه
بر کوه شدی و می زدی دست
افتان خیزان چو مردم مست
آواز نشید بر کشیدی
بیخود شده سو به سو دویدی
وانگه مژه را پر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی
کای باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلی آویز
گو آنکه به باد داده ی توست
بر خاک ره اوفتاده ی توست
از باد صبا دم تو جوید
با خاک زمین غم تو گوید
بادی بفرستش از دیارت
خاکیش بده به یادگارت
گر آتش عشق تو نبودی
سیلاب غمت مرا ربودی
ور آب دو دیده نیستی یار
دل زآتش غم بسوختی زار
دریافت فایل کامل همراه با معنی
برای دریافت فایل کامل شعر به همراه معنی و توضیح کلمات دشوار می توانید پس از پرداخت مبلغ به صورت کارت به کارت و پُر کردن فرم زیر، فایل مورد نظر را از طریق ایمیل دریافت کنید.
قیمت این مقاله: 10 هزار تومان
کد
شماره کارت: 6280231425253613 به نام لاله مهری یاری، بانک مسکن
باز نشر مطالب سایت پوپک تراول تنها با ذکر نام سایت و آدرس /https://poopaktravel.com مجاز می باشد.
نویسنده مقاله عاشق شدن لیلی مجنون: خانم هما آقاجعفری، کارشناس ارشد ادبیات فارسی
منبع: کتاب لیلی و مجنون، به کوشش عبدالمحمد آیتی