منوی دسته بندی

داستانک، نقل قصه های شیرین ایرانی

داستانک: در این نوشته ما حکایت و داستان های مختلفی را از کتاب «جوامع الحکایات» بزرگترین اثر داستانی قرن هفتم هجری را برای شما نقل می کنیم.

مطلب خواندنی: بهترین حکایات گلستان سعدی با معنی

مقدمه ای بر کتاب جوامع الحکایات

«جوامع الحکایات» بزرگترین اثر داستانی قرن هفتم هجری و مشتمل بر بیشتر معارف اسلامی و فرهنگ ایرانی، و سندی از تاریخ تمدن و ادبیات و علوم جهان اسلام است. نکته های اخلاقی، اجتماعی، دینی، تاریخی در آن فراوان است. داستانهایی دارد که سخت ترین دلها را نرم می کند. در طی داستانها از رفتار اجتماعی و تعدی و تجاوز پادشاهان و امیران و حاکمان انتقاد شده است.

این کتاب، که یکی از متن های معتبر فارسی است، شامل یک دوره تاریخ از آغاز آفرینش تا پایان دوره خلفای عباسی (640 ه.ق) است که تاریخ ایران و اسلام را نیز در بر می گیرد.

مطلب خواندنی: شعر نصیحت نظامی به پسرش

نادانی فرعون

گویند روزی شیطان در لباس مردی در آمده بود به نزد فرعون رفت. و درحالی که مشغول خوردن خوشه ی انگوری بود رو به فرعون کرد. و گفت: آیا کسی می تواند این خوشه انگور تازه را به خوشه ی مروارید درخشان تبدیل کند؟. فرعون در پاسخ گفت: خیر. شیطان آن خوشه انگور را به شکل خوشه مروایدی درخشان در آورد. فرعون در کمال تعجب و ناباوری به شیطان گفت: تو عجب مرد استادی هستی!!. شیطان سیلی محکمی بر گردن فرعون زد. و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقتی که داری چکونه ادعای خدایی می کنی؟!.

جوامع الحکایات محمد عوفی

موش و مار غاصب

در یکی از کتاب های هندی آورده اند، که زمانی ماری بر دیواری می گذشت. ناگهان سوراخ موشی را دید که بر آن دیوار ساخته بود. خانه ی که موش در آن لانه داشت، به پادشاه تعلق داشت. مار آن خانه را بپسندید و در آنجا در کمین موش نشست. همینکه موش از لانه ی خود بیرون آمد، مار به داخل آن سوراخ رفت و ساکن شد. وقتی موش بازگشت و از ماجرا آگاه شد و دید که دشمن لانه ی او را تسخیر کرده است بسیار غمگین شد. از طرفی قدرت مقابله با مار را نداشت. به ناچار به نزد سرور و بزرگ موشان رفت و داستان را برای او بازگو کرد. وی در پاسخ گفت: مگر نشنیده ای که هر کس که جایی امن دارد نباید آنجا را ترک کند بهتر بود که خانه ی خود را ترک نمی کردی. حال که دشمن جای تو را گرفته، چاره ای جز تسلیم نداری. برو و به فکر ساختن خانه ای دیگر باش و دیگر در فکر پس گرفتن و غصه خوردن نباش.

مطلب خواندنی: شعر صدای پای آب سهراب سپهری با معنی

پاراگراف دوم داستانک

موش گفت: من از دوراندیشی و کیاست تو بیش از این انتظار داشتم و چندین سال در خدمت تو هستیم و مالیات می پردازیم. منظور ما از این کار این بود که در سایه شهامت و لیاقت تو بتوانیم داد خود از دشمن بستانیم. با این حال من نامید نمی شوم و این ننگ را بر خود نمی پذیرم. پس با حیله و تدبیر مار را از خانه ی خود دور می کنم.

داستانک

مطلب پیشنهادی: وصف بهار و نوروز در شعر و ادب فارسی

موش برای دفع مار در جلوی لانه ی خود در انتظار بیرون آمدن مار نشست. تا مار بیرون آمد و در باغ پادشاه داخل شد و در زیر بوته گلی خوابید. موش به اطراف باغ گشت و باغبانی را بر کنار حوض دید که به خواب رفته بود. پس جستی محکم برروی شکم وی زد. طوریکه باغبان بیدار شد و موش را دنبال کرد. موش به طرف بوته گلی که مار به خواب رفته بود می دوید تا نزدیک مار رسید. باغبان چون مار را دید بیلی برداشت و بر سر مار کوبید و آن را کشت. موش از جانب دشمن آسوده خاطر شد. دشمن شکست خورده و غم از دل او دور شد. سپس با نشاط و شادمانی وارد خانه خود شد.

نتیجه این داستان آن است که اگر برای هر کاری چاره اندیشی شود و نیازی به هزینه بیشتر نیست. تا زمانی که می توان دشمن را با دشمن دیگر سرکوب کرد به دوستان نباید زحمت داد.

مطلب خواندنی: زیباترین غزلیات حافظ با معنی

مینیاتور ایرانی

جوامع الحکایات محمد عوفی

دشمن را خوار و حقیر نباید شمرد

آورده اند که پرنده کوچکی بر درختی در کنار دریا لانه داشت. فیلی در آن نزدیکی بود و هر روز می آمد و بدن خویش را بر آن درخت می مالید و درخت به لرزه در می آمد. پرنده از این کار بسیار ناراحت می شد و عاجز از اینکه چگونه شر فیل را دور کند. پس با خود گفت: «فیل دشمنی بزرگ است و تنها با حیله گری می توان از شر او در امان ماند.»

داستانک قصه های ایرانی


سپس به نزد پشه رفت و گفت: «هر چند پیش از این از طرف من سو قصدی به تو شد. از این کار عذر می خواهم و امیدوارم مرا ببخشی. امروز نیازمند کمک تو هستم و انتظار دارم که مرا ناامید نکنی.»

پشه گفت: «حاجتت چیست؟». گفت: «حاجت من آنست که در چشم فیلی که به من و بچه های من آسیب می رساند نیشی بزنی تا مجروح شود که هزار بار دل من را ریش کرده است.»

داستانک قصه های ایرانی

پشه قبول کرد و به کمک دسته ای از پشه ها، چشم های فیل را با نیش زخمی کردند. پرنده به نزد مگس رفت و گفت :«درخواستی از پشه کردم و پشه به آن عمل کرد. ولی کار مورد نظر من با سعی تو به اتمام خواهد رسید. پشه بر چشم فیل نیش بسیاری فرو کرده است و آن را مجروح کرده. از تو می خواهم بر آن جراحت پلیدی افکنی تا عفونت کند و نابینا شود.»

داستانک قصه های ایرانی

مگس نیز پذیرفت و آنقدر بر چشم فیل فضله انداخت، تا در آن جراحت کرم افتاد و نابینا شد. فیل که از دیدن محروم شده بود نمی توانست به دنبال غذا برود. پرنده با خود گفت هر چند به بخشی از خواسته خود رسیدم اما باید وی را از پا در آورم. سپس به نزد قورباغه رفت و گفت من به یاری پشه و مگس دشمن بزرگی را شکست دادم. حال می خواهم آن دشمن قوی را از پای در آورم.

داستانک قصه های ایرانی

قورباغه گفت: «چه خدمتی از دست من بر می آید. بگو تا در انجام آن کمر خدمت ببندم؟». پرنده گفت باید به نقطه ای از دریا که عمیق تر است بروی و با صدای بلند آواز بخوانی. بطوریکه صدای تو به گوش فیل برسد و به دنبال آواز تو به درون آب بیاید.اوغرق شود و ما از شر او رها شویم.

داستانک قصه های ایرانی

قورباغه به جایی که بسیار عمیق بود رفت و با سر و صدای بلند آواز می خواند. فیل که بسیار تشنه بود با آواز قورباغه به طرف دریا رفت تا آب بنوشد. در جایی که آب عمیق بود قدم گذاشت و غرق شد و پرنده با این حیله از شر او رهایی یافت.

داستانک قصه های ایرانی

این حکایت نمونه ای است برای خردمندان تا دشمنان ضعیف را حقیر نشمرند. برای مثال شمشیر سر بزرگان را می رباید. ولی توانایی انجام کاری که از سوزن بر می آید را ندارد.

مطلب خواندنی: جدال مدعی با سعدی با معنی

داستان قصه افسانه

برای خواندن درباره سفرنامه ناصر خسرو روی این نوشته کلیک کنید.

سیب زهر آلود و دزدان

آورده ا ند که گروهی از دزدان در بیابانی در کرمان جمع شده بودند و به غارتگری کاروانیان روزگار می گذراندند. هر گاه پادشاه وقت به نام مسعود شاه لشگری را برای نابودی آنها سپاهی می فرستاد، می گریختند. هنگامی که این خبرها به اطلاع وی می رسید حیران می شد که چه چاره ای برای دفع دزدان بیندیشد.
سرانجام فکری به خاطرش رسید و دستور داد، حدود یک خروار سیب از اصفهان بیاورند. سپس به شخص معتمدی گفت تا با زهری که در خزانه است با سر سیخی درون سیب ها را به زهر آغشته کند. بدین ترتیب سیب ها را همراه تعدادی از معتمدان خویش با کاروانی روانه بیابان کرمان کرد. به آنان دستور داد که شما باید با فاصله مناسب و از پشت کاروان حرکت کنید.

پس از این که دزدان برای چپاول به کاروانیان حمله کردند و آنها را به بند کشیدند، بدون شک از سیب ها خواهند خورد و همه آنها خواهند مرد. سپس شما بروید و کاروانیان را از بند برهانید. این چاره جویی پادشاه کارگر شد. زیرا دزدان طبق پیش بینی پادشاه، همه افراد کاروان را به بند کشیدند و کالاهای آنها را بین خود تقسیم کردند و چون سیب ها را دیدند، آن را در آن بیابان غنیمتی شمردند و مشغول خوردن شدند. با این حیله شاه، همه دزدان هلاک شدند. پس ازآن معتمدان سلطان آمدند و کاروانیان را از بند نجات دادند و مال ایشان را به آنان بازگردانیدند. بدین ترتیب بر دزدان غلبه کردند وهیچ آسیبی به هیچ کس نرسید.


نتیجه این داستان آنست که عاقلان بدانند گاه می توان کاری را با چاره جویی و به راحتی انجام داد، در حالیکه همان کار را با یک لشگر نمی توان به سرانجام رساند.


«شاید مفهوم این داستان به این مثل فارسی نزدیک باشد: گره ای را که بتوان با دست باز کرد با دندان باز نمی کنند.»

برای دیدن زندگی و شرح حال سرودن شاهنامه توسط حکیم فردوسی کلیک کنید.

ستایش در برابر نکوهش

چنین گفته اند که حضرت عیسی (ع) روزی از کنار گروهی از جهودان عبور کرد. آنان در باره وی سخنان شنیع گفتند و حضرت عیسی در پاسخ هیچ چیز جز حمد و ثنا نفرمود. یکی از حواریون سئوال کرد که «ای پیامبر خدا، این سخنان زشت را چرا با حمد و ثنا پاسخ می فرمایی؟». ایشان فرمودند: «که هر کس آنچه دارد خرج می کند. چون سرمایه ایشان بدی بود، بد گفتند. و چون در ضمیر من جز نیکویی نبود، از من جز نیکویی به وجود نیامد.»

تقسیم عادلانه

در کتب حکما چنین نوشته اند که در چمنزاری با صفا که گل ها و شکوفه های روح افزا داشت، شیری کینه ورز و خون ریز مسکن داشت. گرگ و روباهی در خدمت او بودند و غذای آنان از بقایای شکار شیر بود.


روزی شیر شکاری را کشت و به گرگ اشاره کرد که «این گوشت را میان ما تقسیم کن.» گرگ گوشت را به سه قسمت مساوی تقسیم کرد: یک قسمت را در پیش شیر، قسمت دیگر در پیش روباه، و قسم دیگر را برای خود نگهداشت. شیر هنگامی که این تقسیم مساوی را دید دوستی را فراموش کرد با پنجه ای سر گرگ را از بدن جدا کرد.


سپس به روباه گفت: «این گوشت را میان من و خود تقسیم کن.» روباه همه گوشت را در پیش شیر نهاد. شیر از ادب روباه تعجب کرد و گفت: «ای روباه این ادب را از که آموختی؟» گفت: از شیر و گرگ.»


این حکایت آگاه کننده عاقلان است که از کردار و گفتار دیگران پند گیرند و گرد چیزی که باعث عذاب دیگران شده است نگردند، تا به مکارم اخلاق دست یابند.

برای خواندن درباره زندگی و اشعار سهراب سپهری روی این نوشته کلیک کنید.

باز نشر مطالب سایت پوپک تراول تنها با ذکر نام سایت و آدرس /https://poopaktravel.com مجاز می باشد.

مقاله خواندنی: سفر از دیدگاه سعدی


نویسنده این نوشته:

خانم هما آقاجعفری، کارشناس ارشد ادبیات فارسی

منابع:

کتاب جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدید الدین محمد عوفی، به کوشش دکتر جعفر شعار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *